مفهومپردازی برای توجیه نظام نوین جهانی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بروز اين استباط در برخى محافل سياسى ايالات متحده آمريکا که پس از سقوط جهان دو قطبي، خلائى در نظام جهانى پديد آمده است، برخى از آنان را بر آن داشت تا ايدههائى را درباره چگونه پر کردن اين خلأ و چگونه شکل دادن به نظام ژئوپوليتيک جهان يپش کشند؛ اينکه جهان سياسى فرا آينده، تحت عنوان ”نظام نوين جهاني“، از ساختارى تک قطبى برخوردار خواهد شد يا جهانى خواهد بود که ”برخورد تمدنها“ در آن، تاريخ را به پايان خواهد برد. اين ايدههاى آمريکائى در حالى پيگيرى مىشود که جهان سياسى آثار و نشانههائى از حرکت عمومى دگرگونىها در نظام ژئوپوليتيک، در راستاى پديد آمدن يک نظام چند قطبى دارد؛ نظامى که رقابتهاى اقتصادى در آن جايگزين رقابتهاى ايدئولوژيک مىشود و چيره شدن نظام اقتصاد بازار آزاد (کاپيتاليزم مطلق) بر ژئوپوليتيک جهاني، نياز به مطالعه جهان ژئوپوليتيک شکلگيرنده قرن بيست و يکم را پيش مىکشد تا با اقتصاد جهانى شده و جهان اقتصادى شده در ديدگاههاى ويژه ژئوپوليتيک نوين آشنائى بيشتر و بهترى حاصل آيد. |
|
|
|
|
برخى از سياستمداران آمريکائى در برداشت خود از ”نظام نوين جهاني“ مىکوشند نظامى تک قطبى را بر جهان چيره سازند که ”برخورد تمدنها“ در آن ايالات متحده را بر بالاى هرم سلسله مراتبى قدرت قرار داده، نقش ”ژاندارم جهاني“ را از آن وى خواهد ساخت. راستگرايان افراطى در باختر زمين معانى تازهاى براى واژههائى چون واژه ”تمدن“ آفريدهاند تا آزهاى کهنه سرورىخواهى جهانى را به روبناهائى تازه بيارايند. نسل تازهاى از فرضيهپردازان سياسى در ايالات متحده حتى کوشيدهاند تا ايده ”تجديد حيات تمدن آمريکائي“ را پيش کشند که يکسره بر گرايشهاى نژادى و برترىخواهىهاى تمدنى استوار است. گستره مفهوم واژه ”تمدن“ نزد اين افراد، از محدوده تفاوتهاى دينى و نژادى فراتر نمىرود. هنرها، ادبيات، علوم، تکنولوژى و ديگر پديدههاى فرهنگى از ميراث مشترک انسانها در اين تعريف ويژه از مفهوم و واژه تمدن، راه ندارد؛ چراکه اگر اين جنبههاى فرهنگى نيز درنظر گرفته شوند، واژه تمدن ديگر نمىتواند بهعنوان عامل تقسيمکننده فرزندان آدم در طبقهبندىهاى دينى و نژادى مورد بهرهگيرى قرار گيرد. |
|
|
|
|
هر دو گروه از سياستمداران و دانشگاهيان آمريکائى که دو ايده ”نظام نوين جهاني“ و ”برخورد تمدنها“ را پيش کشيدهاند، در سفسطهاى باورنکردنى براى پيشرفت دادن به ايدههاى خود، کوشيدهاند تا ”فرهنگ“ را جدا از تمدن قلمداد کنند و تفاوتهائى مفهومى و کاربردى ميان اين دو درنظر گيرند. با بهره گرفتن از ابزار ايدئولوژيک اينگونه، هر دو دسته از سياستمداران و دانشگاهيان ياد شده سرگرم نهادينه ساختن مفهوم ”نظام جهاني“ تازهاى از دستهبندىهاى ”تمدني“ هستند که سرانجام ايالات متحده آمريکا را در مقام تعيينکننده سرنوشت جامعه بشرى قرار خواهد داد. ساموئل هنتينگتون در اينباره مىگويد:(منبع:.Huntington, 1993, pp. 22 - 49 ) |
|
|
|
|
مسائل امنيتى و سياسى جهانى عملاً در راستاى مديريت و کنترل ايالات متحده، بريتانيا و فرانسه حل و فصل مىشود و مسائل اقتصادى جهان در راستاى مديريت و سرورى ايالات متحده، آلمان و ژاپن رسيدگى مىشود و اين کشورها نزديکى فوقالعادهاى را به دور از دخالت ديگر کشورهاى غير غربي، با هم حفظ مىکنند. تصميماتى که در شوراى امنيت سازمان ملل متحد يا در صندوق بينالمللى پول گرفته مىشود بازگوينده منافع غرب است ولى بهگونهاى به جهان عرضه مىشود که گوئى خواسته جامعه بينالمللى است. |
|
|
|
|
|
از آنجا که هر استراتژى جهانى براى توجيه طرح و دادن مشروعيتهاى سياسي، جغرافيائى و فرهنگى جهانى به آن نيازمند زمينههائى فکرى يا ايدئولوژيک است، برخى نيروهاى سياسى و دانشگاهى در باختر سياسي، بهويژه در باختر انگلو - ساکسن مىکوشند، ”نظام نوين جهاني“ ايالات متحده آمريکا را از بدنهاى فلسفى برخوردار سازند. در حالىکه تونى بلر، نخستوزير بريتانيا، در تلاشى نه چندان موفقيتآميز در سال ۱۹۹۹، کوشيد تا ايده ”جامعه بينالمللي“ را بهصورت توجيهى فلسفى درآورد،(منبع:Cf.: Text of Speech by the Prime Minister, “The Rigth Honourable Tony Blair MP” (1991) Doctrim of the International Community to The Economic Club of Chicago; Illinois :Thursday 22) |
|
|
|
|
پرفسور ساموئل هانتينگتون، استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد، طى نوشتهاى که احتمالاً در تفاهمى با وزارت خارجه ايالات متحده، در سال ۱۹۹۳ تحت عنوان ”برخورد تمدنها“ تهيه کرد، کوشيد تا اجتنابناپذير بودن شکلگيرى يک نظام ژئوپوليتيک تک قطبى را با حضور ايالات متحده در رأس ساختار هرمى شکل آن (نظام نوين جهاني) ثابت کند. |
|
|
|
|
در طرح ”برخورد تمدنها“، ساموئل هانتينگتون مدعى آن شده که جهان سياسى از دهه پايانى قرن بيستم وارد دورانى از برخوردهاى خونين ميان حوزههاى تمدنى هشتگانه (تمدن باختر انگلو - ساکسن، تمدن مسيحى ارتدکس، تمدن اسلامي، تمدن کنفوسيوسى (چينى و بودائي)، تمدن هندو، تمدن ژاپني، تمدن آمريکاى لاتين و تمدن آفريقائي) خواهد شد و اين دوره در پايان با پيروزى تمدن باختر انگلو - ساکسن بر ديگر تمدنها، چيرگى ايالات متحده آمريکا بر جهان سياسى را، در اين بحث، وى اين حقيقت را ناديده انگاشته است که تاريخ تمدن بشر سرشار از موارد فراوانى از خصومت و جنگ يا صلح و همکارى ميان گروههاى گوناگون انسانى در جهان است که مجموعه ”ديالوگ“ ميان تمدنها را شکل مىدهد. امروز رويداد خارقالعادهاى در روابط تمدنها بروز نکرده است که سخن گفتن پيرامون شکل تازهاى از ”برخورد تمدنها“ را توجيه نمايد. از سوى ديگر، هانتينگتون تعاريف نارسائى از مفهوم ”تمدن“ ارائه مىکند و در تقسيم جهان ميان هشت تمدن، از دستورالعمل نارسائى پيروى دارد و گاه حتى همين دستورالعملهاى نارسا را نيز زير پا مىگذارد. نمونههائى که وى از ”برخورد تمدنها“ ارائه مىکند، اغلب نارسا است. |
|
|
|
|
گذشته از اين حقيقت که آنچه هانتينگتون در اين بحث از چگونگى گردش دنياى سياست بهدست ايالات متحده آمريکا و ياران مىگويد، بيان واقعيتى است که شکل مىگيرد، در عين حال، اين بحث، شکل گرفتن ”نظام نوين جهاني“ مورد ادعاى ايالات متحده را تائيد مىکند و رابطه مستقيم ميان ايده ”برخورد تمدنها“ با ايده ”نظام نوين جهاني“ ايالات متحده را بر ملا مىسازد. فراتر، در معرفى برخوردهاى نظامى در بوسنى و قفقاز بهعنوان نمونههائى از برخورد تمدنها، هانتينگتون توجه نکرده است که در هر دو مورد، نه تنها برخوردهاى محلى ياد شده برخورد ميان تمدن اسلامى با تمدن مسيحى باختر زمين نبوده است، بلکه صفآرائىهاى استراتژيک حاصل از اين برخوردها حکايت از ”همکارى تمدنها“ دارد. در بوسني، غرب مسيحى به حمايت از مسلمانان در برابر صربيان مسيحى به پا خواست و در قفقاز، شرکت جمهورى آذربايجان مسلمان در رقابتهاى ضد ايرانى ترکيه و اسرائيل، ايران اسلامى را بر آن داشت تا براى ايجاد موازنههاى ضرورى ژئوپوليتيک، با ارمنستان مسيحى نزديک کند و ايالات متحده مسيحي، براى مقابله با مواضع ايران در منطقه، با جمهورى آذربايجان مسمان نزديکى پيدا کرد. |
|